یکی را دوست دارم ولی افسوس او هرگز نمی داند نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمی داند به برگ گل نوشتم من تو را دوست می دارم ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند به مهتاب گفتم ای مهتاب سر راهت به کوی او سلام من رسان و گو تو را من دوست می دارم ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت بگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارم ولی افسوس و صد افسوس زابر تیره برقی جست که قاصد را میان ره بسوزانید کنون وامانده از هر جا دگر با خود کنم نجوا یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمی داند «فریدون مشیری»
شهریور عاشق انار بود اما هیچ وقت حرف دلش را به انار نزد آخر انار شاهزاده ی باغ بود تاج انار کجا و شهریور کجا؟! انار اما فهمیده بود، می خواست بگوید او هم عاشق شهریور است اما هر بار تا می رسید، فرصت شهریور تمام می شد نه شهریور به انار می رسید و نه انار می توانست شهریور را ببیند دانه های دلش خون شد و ترک برداشت سال هاست انار سرخ است و قرن هاست شهریور بوی پاییز می دهد ...
زیادی خوب بودن، خوب نیست زیادی که خوب باشی دیده نمی شوی ... می شوی مثل شیشه ای تمیز کسی شیشه ی تمیز را نمی بیند همه به جای شیشه، منظره ی بیرون را می بینند ولی وقتی شیشه کمی بخار بگیرد وقتی کمی منظره ی بیرون را بد نشان دهد همه آنرا می بینند همه سعی می کنند تمیزش کنند زیادی خوب بودن خوب نیست زیادی که خوب باشی شکننده تر می شوی با هر قدرناشناسی دلت ترک بر می دارد می شکند تکه های شکسته را در دستانت می گیری نگاه می کنی به نتیجه ی زیادی خوب بودنت زیادی خوب بودن، خوب نیست زیادی که خوب باشی، به زیادی خوب بودنت عادت می کنند! آنوقت کافیست کمی بد شوی همه گمان می کنند زیادی بدی «سیمین بهبهانی» |
About![]()
به وبلاگ من خوش آمدید
Home
|
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |